من آن درویش شب گردم قلندروار می گردم شراب تلخ می نوشم لباس فقر می پوشم به ظاهر گر چه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم رنج را آهسته در لبخند پنهان می کنم تا دلش غمگین نگردد هر کسی با ما نشست